تصویر هدر بخش پست‌ها

لیدی نوار

این وبلاگ برای دوستی و رفاقت ساخته شده ♥️

عشق یا جاسوسی ؟

عشق یا جاسوسی ؟

| Jimin

سلام رفقا من با یک رمان جدید برگشتم امید وارم خوشتون بیاد

 

پارت ۱

مرینت : با صدا زنگ گوشی بیدار شدم دست و صورتم را شستم و لباسم هایم را عوض کردم رفتم و یک صبحانه کوتاه خوردم و راه افتادم (دوستان مری تنها زندگی میکنه )

رو به رو ساختمان وایسادم بعد یک نفر از پشت به من حمله منم با دست هام به دیوار چسبوندمش دیدم مامور سایمن 

مری :ببخشید مامور سایمن 

سایمن در حالی که کت رو مرتب میکرد گفت : 

سایمون :خواهش میکنم مامور سوفیا ™(اسم مخفی مری ) 

سایمن : توی این ساختمان خانواده زندگی میکنه باید حواسمون باشه به اونا اسیبی نرسه 

مری :من از پشت میرم و شما از جلو 

سایمن :موفق باشی 

مری:همچنین 

بعد از حدود یک ساعت دستگیرشون کریدم درواقع ما بستیمشون پلیسا بردنشون 

به سمت سازمان رفتیم وقتی رسیدم اما گفت :

اما:مامور سوفیا رئیس کارتون داره 

مری :ممنون الان میرم پیش شون 

رفتم کنار در اتاق و در زدم که رئیس گفتم بیام تو 

ادرین : مامورا کارشون رو انجام دادن و من بع مامور سوفیا گفتم تا بیاد بع اتاقم وارد شد و گفت :

مری: کاری با من داشتین رئیس ؟

ادرین: بله همین طور که توجه کرده باشید جاسوسای دشمن به کشور نفوذ کردن 

مری:بله 😔

ادرین : یکی از اون جاسوسا داخل مواد غذایی مواد منفجره جا ساز کرده شما باید اون فرد رو پیدا کنید 

مری :‌بله ولی سر نخی ندارین ؟

 چندتا عکس گذاشتم جلوش و گفتم :

ادرین: داخل اینا جا ساز شده شما باید تنهایی به این موضوع رسیدگی کنید می تونم روی شما حساب کنم ؟

مری:بله قربان می تونید روی من حساب کنید 

ادرین: پس برای ماموریت اماده بیشین 

امید وارم از این پارت خوشتون بیاد 

مرسی که میخونین 💜💛